جدیدترین مطالب

فصلنامه «گام سوم» شماره ۲
در این شماره مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آیندهپژوهی، خانواده به همراه بخشهای نوشتار، سیاست و پروندهای با عنوان «داووس ۲۰۲۵» چاپ شده است.

تسلا در آستانه فروپاشی است!
این یک اغراق نیست. اما باید پرسید: این موضوع چه تأثیری بر شرکت مشهور او یعنی تسلا دارد؟ بسیاری از شما که این مطلب را میخوانید، شاید مالک خودروهای تسلا باشید، یا سهام آن را داشته باشید، یا حتی حسابهای بازنشستگی و پساندازی داشته باشید که در تسلا سرمایهگذاری کردهاند. صادقانه بگویم، به نظر من باید هرچه سریعتر همهی آن را بفروشید، چون فقط سیاستهای ماسک نیست که این غول خودروسازی را به سوی سقوط میکشاند.

مدرسه، شغل، روابط… یافتن «تناسب» خوب دشوار است
مطالعهای بر روی متقاضیان دانشکدههای پزشکی نشان میدهد که شفافیت میتواند تصمیمگیری را بهبود بخشد. بخش مهمی از ایجاد این تطابق خوب، «اطلاعات پنهان»ی است که هر یک از طرفین گاهی از دیگری پنهان میکنند. در واقع، تحقیقات جدید نشان میدهد که وقتی یکی از طرفین یا هر دو به این اطلاعات دسترسی بیشتری داشته باشند، اغلب تطابق بهتری حاصل میشود.

میلیونری که اعتقادی به ارث دادن ندارد!
من میلیونر هستم، اما هیچ ارث نقدی برای فرزندانم باقی نمیگذارم. فکر میکنم ثروتمند کردن آنها اشتباه است. نمیخواهم برای فرزندانم پول باقی بگذارم، چون معتقدم ثروتمند کردن بچهها کار بدی است. اگر پول بیش از حد آسان به دست بیاید، احتمال زیادی وجود دارد که انگیزه فرد را از بین ببرد. من میخواهم فرزندانم انگیزه تعامل با جهان را داشته باشند.
پربازدیدترین مطالب

هوش مصنوعی و سیاست: چگونه بفهمیم چه چیزی و چه کسی واقعی است؟
اگر خوششانس باشیم، فناوریهای جدید فقط باعث سردرگمی مختصری میشوند. وگرنه، حوزه سیاسی ما میتواند برای همیشه تغییر کند.

انواع هوش، کاربردهای هوش هیجانی و تقویت آن در کودکان
ین مطلب نگاهی دارد به انواع هوش و نقش مهم آنها در زندگی روزمره و تواناییهای شناختی انسان. همچنین مروری بر هوش هیجانی و کاربردها و روشهای تقویت آن در کودکان.

کاهش هدررفت غذا با اپلیکیشن موبایلی
اگرچه این اپلیکیشن غذای باقیماندهی رستورانها را ارزان در اختیار کاربران قرار میدهد، اما همچنان ابهاماتی دربارهی میزان واقعی کاهش هدررفت و استفادهی تجاری برخی کسبوکارها از این سیستم وجود دارد.

نویسنده: کلیتون پیج آلدرن مترجم: نیوشا امیدی ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
مغز در حال ذوب شدن!
مسئله فقط سیاره نیست و فقط سلامتی ما هم نیست،تأثیرات یک اقلیم در حال گرم شدن تا ژرفای شیارهای قشری مغز ما نیز گسترش مییابد.
این مطلب نوشتهای است از کلیتون پیج آلدرن که در تاریخ ۱۳ اوت ۲۰۲۴ با عنوان
The melting brain
در وبسایت aeon منتشر شده است.
در فوریهٔ ۱۸۸۴، جان راسکین، منتقد هنری و پلیمَت انگلیسی، در مؤسسهٔ لندن سخنرانیای دو بخشی دربارهٔ آبوهوا ایراد کرد. «ابر طوفان قرن نوزدهم» انتقادی تند از نوعی «باد تاریکی» و «ابر طاعونی» بود که بهزعم او تنها در سالهای اخیر شهرهای ویکتوریایی را دربر گرفته بود. او به حضار شکاک گفت که اندازهگیریهای هواشناسی دقیقی انجام داده است. او با لحنی خشمگین از «تلخی و بدخواهی» این هوای جدید سخن گفت؛ و شاید مهمتر از همه، اینکه چگونه این وضعیت، «تاریکی اخلاقی» خاصی را در جامعه بازتاب میدهد. به گفتهٔ او، همان چیزی که میتوان در انسانها خواند، در هوا نیز میتوان دید.
در آن فوریه، و شاید حتی امروز، آسان بود که بادهای تاریکیِ مورد ادعای راسکین را هذیانهای مردی دیوانه انگاشت. ابرها، ابر هستند: حتی اگر ابرهای راسکین واقعاً وجود داشتند – که خود موضوع بحثی در میان معاصرانش بود – تصور اینکه این ابرها ارتباطی با روان انسان داشته باشند، امری نامأنوس بود. همانگونه که برایان دیلون در سال ۲۰۱۹ در *پاریس ریویو* دربارهٔ سخنرانیهای ابر نوشت، تشخیص اینکه «آبوهوای بد راسکین کجا پایان میگیرد و خلقوخوی پریشان و اندوهگین خود او از کجا آغاز میشود» دشوار است. در سال ۱۸۸۶، راسکین در هنگام سخنرانی در آکسفورد دچار فروپاشی روانی شد. تا پایان عمرش در آغاز قرن بیستم، او بهطور گستردهای دیوانه تلقی میشد. هذیانگوییهای او دربارهٔ هواشناسی و روح انسان هرگز همانند کتابهایش دربارهٔ جِی.اِم.وِی. ترنر جدی گرفته نشدند.
با اینحال، برای راسکین، ابرها صرفاً ابر نبودند: آنها بهزعم او با «مه غلیظ کارخانهای» تقویت شده بودند، همانگونه که در یادداشتهای روزانهاش آورده بود. ابرهای طاعونی تجسمی از میازمای انقلاب صنعتی بودند؛ تاریکی اخلاقی نیز دقیقاً همان تاریکیای بود که از تغییرات سریع اجتماعی و زیستمحیطی برخاسته بود. دوران راسکین شاهد دگرگونی بیامان مناظر روستایی به مراکز صنعتی بود. همهچیز بوی گوگرد و رنج میداد. هوای پر از دوده، پسماند شیمیایی و انسانی، همهمهٔ ماشینآلات – اینها تنها مزاحمتهای فیزیکی نبودند. آنها حمله به حواس بودند، و خلقوخو و رفتارها را بهگونهای شکل میدادند که هنوز بهدرستی درک نشده بود.
راسکین بر این باور بود که سرعت بیوقفهٔ صنعتیشدن، با سر و صدای ابزارها و کارخانههای گسترده و نابودی محیطزیست، بهزیستی روانی را تضعیف میکند: اینکه ذهن، همچون بدن، برای شکوفا شدن نیازمند محیط اجتماعی و فیزیکی سالم است. این در واقع ایدهای نسبتاً جدید بود. (آیزاک ری، یکی از بنیانگذاران انجمن روانپزشکی آمریکا، تا سال ۱۸۹۳ مفهوم «بهداشت روانی» – پیشزمینهٔ سلامت روان – را تعریف نکرد.) برای راسکین، بیثباتی در محیط، بیثباتی در ذهن را به دنبال داشت. یکی بازتابی از دیگری بود.
بیش از یک قرن بعد، در حالی که ما با مجموعهای نو از تغییرات سریع زیستمحیطی دستوپنجه نرم میکنیم، ابرهای طاعونی بار دیگر بهطور تاریکی واقعی شدهاند. میانگین دمای سطح زمین از دوران پیشاصنعتی تاکنون حدود ۱.۱ درجهٔ سانتیگراد (۲ درجهٔ فارنهایت) افزایش یافته است، و بیشتر این گرمایش در ۴۰ سال گذشته رخ داده است. یخها در حال ذوب شدناند؛ دریاها بهطور پیوسته بالا میآیند؛ طوفانها – خوب، این داستان را میدانید. و با اینحال، این همچنان اغلب داستانی دربارهٔ دنیای بیرون است: دنیای خارج از ما. روایت تغییرات اقلیمی، روایتی از افراطهای هواشناسی، آشفتگیهای اقتصادی و کاهش تنوع زیستی است. اما شاید ارزش آن را داشته باشد که راسکینِ شاید دیوانه را جدی بگیریم. پس چه بر سر ابرهای درون ما آمده است؟ وقتی بحران اقلیمی، هوا را دگرگون میکند، اقیانوسها را اسیدی میسازد و با نظمی هولناک رکوردهای دمایی را میشکند، این وسوسه وجود دارد که بپرسیم آیا ذهنهای ما نیز به همان اندازه در حال دگرگونی هستند؟
در اینجا برخی از نگرانکنندهترین پاسخها در تأیید این موضوع آمده است. در روزهای گرمتر، قضات مهاجرت کمتر احتمال دارد که به نفع پناهجویان رأی دهند. در چنین روزهایی، رفتار دانشآموزان طوری است که گویی یکچهارم سال تحصیلی را از دست دادهاند، در مقایسه با روزهای معتدل. سالهای تحصیلی گرمتر با نرخهای پایینتر یادگیری همبستگی دارند. دما بروز سخنان نفرتانگیز آنلاین را پیشبینی میکند. خشونت خانگی در هوای گرم افزایش مییابد. خودکشی نیز همینطور.
در بیسبال، پرتابکنندگان توپ در روزهای گرمتر بیشتر احتمال دارد که توپ را به بازیکنان حریف بزنند.
اما تو خودت هم میدانی این چه حسی دارد. شاید در گرما زودرنجتر میشوی. شاید کمی احساس کندی ذهنی به سراغت میآید. تمرکز سختتر میشود و عمل کردن از روی impuls بیشتر اتفاق میافتد. جلدهای پژوهش در علوم اعصاب شناختی و اقتصاد رفتاری از تو حمایت میکنند، و البته همهچیز آنقدر هم وخیم و تلخ مثل خشونت خانگی نیست. رانندهها در دمای بالاتر بیشتر بوق میزنند (و مدتزمان بیشتری روی بوق میمانند). گرما پیشبینیکنندهٔ افزایش مجازاتهای تندتر در ورزش است. در بیسبال، پرتابکنندگان توپ در روزهای گرمتر بیشتر احتمال دارد که توپ را به بازیکنان تیم حریف بزنند – و دمای بیرون حتی پیشبینیکنندهٔ قویتری برای احتمال تلافی آنها به همان شیوه، در صورتی است که پرتابکنندهٔ تیم مقابل چنین کاری کرده باشد.
به بیان دیگر: به نظر میرسد ابرهای طاعونی در درون ما نیز وجود دارند. آنها به همپیوستگی جهان درونی و بیرونی ما را نشان میدهند. آنها شکنندگی خاصی از ارادهٔ انسان را افشا میکنند، و تصمیمگیریهای ما را با قلمموی اثرات محیطی بهمراتب پررنگتر از آنچه شهودمان میگوید، ترسیم مینمایند. و آنها بحران اقلیمی را در نوری تازه و تلختر برجسته میکنند: زیرا بله، همانگونه که اقلیم دستخوش تغییر میشود، ما نیز چنین میشویم.
مؤسسهٔ لندن در سال ۱۹۱۲ تعطیل شد. این روزها، وقتی میخواهی علیه تعاملات مضر میان محیطزیست و ذهن انسان اعتراض کنی، مقالهای در *لنست* منتشر میکنی. و این همان کاری است که ۲۴ متخصص مغز و اعصاب – عمدتاً بریتانیایی و عمدتاً بالینی – در ماه مه ۲۰۲۴ انجام دادند، و استدلال کردند که «بروز، شیوع و شدت بسیاری از بیماریهای دستگاه عصبی» میتواند تحت تأثیر گرمایش جهانی قرار گیرد. برای این پژوهشگران، به رهبری سانجِی سیسودیا، استاد عصبشناسی در کالج دانشگاهی لندن، روایت اقلیم بیشک روایت ابرهای درونی است.
در مرور ۳۳۲ مطالعهٔ علمی، سیسودیا و همکارانش نشان میدهند که تأثیرات اقلیمی فراتر از رفتار رفته و به اعماق شیارهای قشری مغز نفوذ کرده است. جنبههایی از میگرن، سکته، تشنج و اماس همگی به نظر میرسد به دما وابستهاند. نویسندگان گزارش میدهند که در تایوان، خطر بستری شدن مبتلایان به اسکیزوفرنی با گسترش دامنهٔ دمای روزانه افزایش مییابد. در کالیفرنیا نیز، «مراجعه به بیمارستان برای هرگونه اختلال روانی، خودزنی، آسیب عمدی به دیگران یا قتل» با نوسانات بیشتر دمای روزانه افزایش پیدا میکند. در سوئیس، بستری شدن برای اختلالات روانپزشکی با افزایش دما بیشتر میشود، و این خطر بهویژه برای افراد دارای اختلالات رشدی و اسکیزوفرنی بارزتر است.
بیرون از بیمارستان، تغییرات اقلیمی محدودهٔ زیستپذیر ناقلان بیماری مانند کنهها، پشهها و خفاشها را گسترش داده است، و این باعث شده که دانشمندان افزایش بروز بیماریهای مغزی منتقلشونده از طریق ناقل یا حیوانات را پیشبینی کنند، بیماریهایی چون تب زرد، زیکا و مالاریای مغزی. فراتر از نظام سلامت به معنای گستردهتر، محیطی در حال تغییر بر سیستمهای حسی و ادراک اثر میگذارد، هم دادههای حسی را تضعیف میکند و هم ابزارهای زیستیِ پردازش آن را. خارج از قلمرو حتی اندکی معقول، گرم شدن آبهای شیرین باعث افزایش بسامد شکوفههای سیانوباکتریایی شده است، گونههایی که سموم عصبی آزاد میکنند و خطر ابتلا به بیماریهای نورودژنراتیو مانند اسکلروز جانبی آمیوتروفیک (ALS، که به بیماری لو گِریگ هم شناخته میشود) را افزایش میدهند.
تجربهٔ بلایای طبیعی در رحم بهطرز چشمگیری خطر اضطراب، افسردگی و بیشفعالی همراه با نقص توجه (ADHD) را در کودکان افزایش میدهد.
در واقع، مطالعات اخیر نشان میدهند که تغییرات اقلیمی ممکن است بار سنگین موجود بیماریهای نورودژنراتیو مانند پارکینسون و آلزایمر را وخیمتر کند. در کشورهایی با اقلیم گرمتر از میانگین، گرمایش شدیدتر با افزایش بیشتر موارد پارکینسون مرتبط بوده است، و همانگونه که سیسودیا و همکارانش اشاره میکنند، بیشترین نرخ پیشبینیشدهٔ افزایش شیوع زوال عقل «در کشورهایی انتظار میرود که تحت شدیدترین تأثیرات تغییرات اقلیمی قرار دارند». بهطور مشابه، قرار گرفتن کوتاهمدت در معرض دمای بالا به نظر میرسد که مراجعات به بخش اورژانس برای بیماران آلزایمری را افزایش میدهد. هوایی که تنفس میکنیم نیز احتمالاً نقش مکملی ایفا میکند: در شهر مکزیکو، برای مثال، جایی که ساکنان از سنین پایین در معرض سطوح بالای ذرات معلق ریز و ازن قرار دارند، کالبدشکافیها در ۹۹ درصد از افراد زیر ۳۰ سال، آسیبشناسی پیشروندهٔ آلزایمر را نشان دادهاند.
خطرات محدود به کسانی که امروز زندهاند نیست. برای مثال، در سال ۲۰۲۲، یک مطالعهٔ اپیدمیولوژیک نشان داد که قرار گرفتن در معرض گرما در اوایل بارداری با افزایش قابل توجه خطر ابتلای کودکان به اسکیزوفرنی، بیاشتهایی عصبی و سایر اختلالات عصبروانی همراه است. مدتهاست که مشخص شده دمای بالا در دورهٔ بارداری موجب تأخیر در رشد عصبی در موشهای آزمایشگاهی میشود. دانشمندان دیگری نیز نشان دادهاند که تجربهٔ بلایای طبیعی در دوران جنینی، بهطرز چشمگیری خطر اضطراب، افسردگی، اختلال نقص توجه/بیشفعالی (ADHD) و اختلالات رفتاری در دوران بعدی زندگی کودکان را افزایش میدهد. چنین اثراتی بار مسئولیتهای بیننسلی در دوران آنتروپوسن را در نوری تند و ناخوشایند قرار میدهند – بهویژه از آن رو که، همانطور که سیسودیا و همکارانش مینویسند، «تفاوت جهانی عظیمی میان مناطقی که بیشترین تأثیر را از تغییرات اقلیمی میپذیرند (چه در حال حاضر و چه در آینده) و مناطقی که بیشتر مطالعات در آنها انجام میشود» وجود دارد. ما نمیدانیم که چه چیزهایی را نمیدانیم.
آنچه میدانیم این است که مغز، در مطالعهای پس از مطالعهٔ دیگر، به عنوان یکی از آسیبپذیرترین چشماندازهای تغییرات اقلیمی ظاهر شده است.
این یک تغییر زاویهٔ مفید است. برای لحظهای به بوق زدنهای رانندهها و پرتابکنندگان بیسبال بازگردیم. تمرکز بر مغز نوری مکانیکی بر این نمونههای موردی میافکند و به ما اجازه میدهد از عباراتی مانند «بادِ تاریکی» پرهیز کنیم. دمای بالاتر، برای مثال، به نظر میرسد که شبکههای عملکردی مغز – رفتار هماهنگ بخشهای مختلف آن – را به سوی فعالیت تصادفی سوق میدهد. در گرمای شدید، دانشمندان فعالیت بیش از حد قشر پیشپیشانی پشتیجانبی (dlPFC) را مشاهده کردهاند؛ این ناحیهٔ نسبتاً تازه در سیر تکامل مغز، بخشی است که عصبشناس درونریز رابرت ام. ساپولسکی از دانشگاه استنفورد در ایالات متحده، آن را «تصمیمگیرندهٔ عقلانی قطعی در قشر پیشانی» مینامد. dlPFC میزان تصمیمگیریهای تکانهای را محدود میکند؛ اختلال در فعالیت این ناحیه معمولاً به معنای تأثیرگذاری بیشتر ساختارهای لیمبیک (مانند آمیگدالا که با عواطف مرتبط است) بر رفتار است. گرمای بیشتر، تصمیمگیری عقلانی کمتر.
زمانی که گرمای شدید به ذهن تو نفوذ میکند و ترازوی درونیات را بهسوی خشونت سنگینتر میکند، در واقع در حال محدود کردن انتخابهای توست.
تأثیرات فیزیکی محیط زیست بر مغز تنها به dlPFC محدود نمیشود – و طیفی از مقیاسهای فضایی را در بر میگیرد. استرس گرمایی در گورخرماهی، برای مثال، میزان بیان پروتئینهایی را که در ساخت سیناپسها و آزادسازی انتقالدهندههای عصبی نقش دارند، کاهش میدهد. در موشها، گرما باعث بروز التهاب در هیپوکامپ – بخشی از مغز که برای شکلگیری و ذخیرهسازی حافظه حیاتی است – میشود. در حالی که التهاب عصبی اغلب در ابتدا نقش محافظتی دارد، فعالسازی مزمن سلولهای ایمنی – مانند میکروگلیا و آستروسیتها – میتواند سمی شود، زیرا مولکولهای پیشالتهابی ممکن است در بلندمدت به سلولهای مغزی آسیب بزنند. در انسان، هیپوترمی (افزایش غیرعادی دمای بدن) با کاهش جریان خون به این ناحیه همراه است. مشاهدات روانشناسان دربارهٔ کاهش شناخت و افزایش پرخاشگری در دماهای بالا، در زمینهٔ چنین یافتههایی کاملاً منطقی به نظر میرسد.
رشتهٔ نوظهور «عصبزیستشناسی محیطی» تلاش دارد تا «روابط کیفی و کمی میان محیط خارجی، نوروبیولوژی، روانشناسی و رفتار» را درک کند. در جستجوی واژهای دقیقتر – چرا که این عبارت همچنین شامل مواجهه با عوامل محیطی مانند سروصدا، توسعهٔ شهری، نورپردازی و جرم نیز میشود – شاید بتوانیم به این رشتهٔ در حال شکلگیری و تلفیقی نام «عصبهمگیرشناسی اقلیمی» بدهیم. یا نمیدانم، شاید برای مخاطبان تیکتاک نیاز به واژهای بامزهتر داشته باشیم. نورواقلیمشناسی؟ پویاییشناسی عصبشناختی بومزیستی؟
من بیشتر تمایل دارم بگویم: سنگینی طبیعت.
این سنگینی دست ما را میبندد، همانطور که در مورد اثرات رفتاری یادشده مشاهده کردیم. زمانی که گرمای شدید وارد ذهن میشود و ترازوی روانی ما را بهسوی خشونت سنگینتر میکند، در حال محدود کردن انتخابهای ماست. تصمیمهای تکانهای، بهتعریف، بر پایهٔ تأملی بهمراتب کمتر از تصمیمهای سنجیده اتخاذ میشوند: تا آنجا که اقلیمی در حال تغییر بر واکنشها و تصمیمگیریهای ما اثر میگذارد، باید آن را بهمثابهٔ لطمهای به ارادهٔ آزاد درکشدهٔ خودمان بدانیم. سنگینی طبیعت، سنگین است. ما را جابهجا میکند.
و این سنگینی، بار روانی شدیدی نیز با خود به همراه دارد. احتمالاً با مفهوم «اضطراب اقلیمی» آشنا هستی. این عبارت – که معمولاً به حالتی شبهپاتولوژیک از نگرانی و ترس دربارهٔ نابودی قریبالوقوع محیط زیست اشاره دارد – هیچگاه برای من بهدرستی جا نیفتاده است. اضطراب، چنانکه در «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» تعریف شده، معمولاً در قالب نگرانی «افراطی» توصیف میشود. من متقاعد نشدهام که در دیدن علائم اقلیمی روی دیوار و احساس هراس از آینده، چیزی افراطی وجود داشته باشد. شاید باید به اضطرابزدگان اقلیمی بهچشم کسانی با مغزهای رشد یافتهتر از سایرین نگاه کنیم – شاید کاساندرهها تنها انسانهای عاقل باقیماندهاند.
من دقیقاً شوخی نمیکنم. علم عصبشناسی بهتازگی به مطالعهٔ مغزهای مورد بحث پرداخته است، و نه بیدلیل. قشر کمربندی میانی (midcingulate cortex)، که یک مرکز کلیدی در مدارهای تشخیص تهدید مغز بهشمار میآید، ممکن است سرنخهایی از پایههای زیستی این وضعیت در خود داشته باشد: برای مثال، در یک مطالعه در سال ۲۰۲۴، پژوهشگران دانشگاه میشیگان شمالی در ایالات متحده دریافتند افرادی که سطح بالاتری از اضطراب اقلیمی را گزارش کردهاند، در مقایسه با کسانی که سطوح پایینتری از اضطراب اقلیمی دارند، الگوهای متمایزی در ساختار و عملکرد مغزی این ناحیه نشان میدهند – و این تفاوتها، فارغ از سطوح کلی اضطراب افراد، مشاهده شده است. بهطور خاص، به نظر میرسد مغز فردی که دچار اضطراب اقلیمی است، میزبان قشر کمربندی میانی کوچکتری (از نظر مادهٔ خاکستری) باشد، اما همین ناحیه بهصورت عملکردی با سایر مراکز مهم در شبکهٔ سالیِنس مغز (سامانهای که بهطور مداوم محیط را برای یافتن اطلاعات هیجانی معنادار رصد میکند) پیوندهای بیشتری برقرار کرده است. در این شبکه، قشر کمربندی میانی با ساختارهای لیمبیک مانند آمیگدالا و اینسولا همکاری نزدیکی دارد تا بدن را برای واکنش مناسب به اینگونه اطلاعات آماده کند. در افراد مبتلا به اضطراب اقلیمی، این شبکه ممکن است بهویژه نسبت به نشانههای تهدیدهای اقلیمی حساس باشد.
ازاینرو، یک قشر کمربندی میانی کوچکتر، نهتنها نشانهٔ یک کاستی نیست، بلکه ممکن است بازتابی از سامانهای کارآمدتر و دقیقتر برای شناسایی تهدید باشد. مغز بهخوبی شناخته شده است که در گذر زمان، ارتباطات زائد را حذف میکند و تنها مسیرهای عصبی مفید را حفظ مینماید. پژوهشگران میشیگان بر این باورند که این تراشکاری گزینشی ممکن است به مغز افراد دچار اضطراب اقلیمی اجازه دهد تا اطلاعات نگرانکننده را مؤثرتر پردازش کرده، و ارتباط سریعتری میان قشر کمربندی میانی و سایر نواحی دخیل در پیشبینی و پاسخ به تهدیدها برقرار کند. بهعبارت دیگر، آنها مینویسند، قشر کمربندی میانی در افراد دارای اضطراب اقلیمی ممکن است دارای «سیمکشی کارآمدتر» باشد.
این حساسیت عصبی به خطرات بالقوه، میتواند هم نعمت باشد و هم نفرین. از یک سو، ممکن است برخی افراد را نسبت به خطرات واقعی آینده هوشیارتر کند. قشر کمربندی میانی در پیشبینی تهدیدهای آینده نقشی حیاتی دارد، و فراتحلیلها نشان دادهاند که این ناحیه بهطور مداوم زمانی فعال میشود که افراد به پیامدهای منفی غیرقابل پیشبینی میاندیشند. با توجه به سایهٔ تهدید فاجعهٔ اقلیمی که در پیش است، یک سامانهٔ تشخیص تهدید با آستانهٔ تحریکپذیری پایین، میتواند دارایی تطبیقی ارزشمندی باشد.
اضطراب اقلیمی صرفاً پدیدهای جامعهشناختی نیست. این وضعیت دارای همبستگیهای عصبیِ نظریاً قابل شناسایی نیز هست.
از سوی دیگر، پژوهشگران استدلال میکنند:
«پیچیدگی، عدم قطعیت، فاصلهٔ زمانی و جغرافیایی بحران اقلیمی، در کنار ماهیت جهانی آن، ممکن است موجب شود که افراد خطرات مرتبط با تغییرات اقلیمی را در اولویت قرار ندهند یا دچار سردرگمی و انفعال شوند – حالتی که گاه از آن با عنوان “فلج زیستمحیطی” (eco-paralysis) یاد میشود.»
فعالیت بیش از حد قشر کمربندی میانی پیشتر در اختلالات بالینی اضطرابی نیز مشاهده شده است، و یافتههای جدید نشان میدهد که اضطراب اقلیمی با برخی از همان سازوکارهای عصبی مشترک است. (البته مهم است به یاد داشته باشیم که اضطراب اقلیمی بهنظر میرسد با اضطراب فراگیر تفاوت دارد، چراکه تفاوتهای مغزی مشاهدهشده در مطالعهٔ میشیگان را نمیتوان با سطح کلی اضطراب توجیه کرد.)
در نهایت، هرچند این یافتهها هنوز در سطح فرضیهاند، اما حاکی از آناند که اضطراب اقلیمی تنها یک پدیدهٔ اجتماعی-فرهنگی نیست، بلکه دارای همتایان عصبیِ نظریاً قابل شناسایی است. این یافتهها چارچوبی زیستی برای درک این واقعیت فراهم میآورند که چرا برخی افراد ممکن است از نظر روانشناختی، بیش از دیگران، تحت تأثیر تغییرات اقلیمی قرار بگیرند. همچنین پرسشهای جالبی مطرح میکنند: آیا مغز افراد مضطرب از اقلیم بهطور خاص برای مواجهه با تهدیدی وجودی چون گرمشدن زمین آمادگی دارد؟ یا آیا آنها در برابر غرقشدن در این تهدید آسیبپذیرترند؟ در هر صورت، این یافتهها نشان میدهند که جهان بهدرون ما نفوذ کرده است.
شاید روی دیگر سکه نیز قابل تأمل باشد. اقلیمی که در حال تغییر است، در حال نفوذ به زیستعصبشناسی ماست. چه معنایی میتواند داشته باشد اگر جهتگیری زیستعصبی خود را با تغییرات اقلیمی همراستا کنیم؟
این همان پرسشی است که در مقالهای در سال ۲۰۲۳ در نشریهٔ *Nature Climate Change* توسط عصبشناس، کیمبرلی دول، از دانشگاه وین اتریش و همکارانش مطرح شده است. آنان استدلال میکنند که این حوزه بهخوبی در جایگاهی قرار دارد که میتواند درک ما از واکنشهای انطباقی به اقلیم و تصمیمگیریهای محیطزیستی را شکل دهد. در دهههایی که از زمان فریادهای جان راسکین به آسمان گذشته است، عصبشناسی محیطی به بررسی رقص متقابل میان ارگانیسمها و زیستگاههای اکولوژیکیشان روی آورده است. ما اکنون میدانیم که بافتهای محیطهای مدرن – از فضاهای سبز گرفته تا گسترش شهری و طبقات اجتماعی – همگی اثری ماندگار بر مغز میگذارند. تغییرات اقلیمی نیز از این قاعده مستثنا نیست.
بر این اساس، دول و همکارانش استدلال میکنند که دانشمندان و فعالان محیطزیست بهطور یکسان میتوانند یافتههای عصبشناسی را در راهبردهای ارتباطی خود ادغام کنند تا اقدامات اقلیمی را مؤثرتر تحریک نمایند. آنها در پی آناند که شرایط را وارونه کنند و با بهرهگیری از بینشهای زیستعصبی و عصبشناسی شناختی، راهحلهای اقلیمی مؤثرتری طراحی کنند – هم در درون خودمان و هم برای جامعه بهطور کلی.
«رؤیای تبزدهٔ آنتروپوسن» همین حالا هم در حال تغییر کارکرد مغز ماست.
ما برای این نوع رویکرد، الگوهایی داریم. برای مثال، پژوهش در حوزهٔ فقر سالهاست که شرایط اجتماعی-اقتصادی را با سلامت نامطلوب پیوند داده است. در سالهای اخیر، عصبشناسی مسیرهایی را که از طریق آنها آسیبهای ناشی از فقر – مانند کمتحریکی، مواجهه با مواد سمی، و استرس مزمن – میتوانند ساختار عصبی را فرسوده کرده و رشد شناختی را منحرف سازند، مهندسی معکوس کرده است. علم مغز بهتنهایی قادر به حل مسئلهٔ فقر نیست، اما حتی درک محدودی از این سازوکارها نیز موجب ایجاد برنامههایی پژوهشی چون *هد استارت* (Head Start) شده است؛ برنامهای پیشدبستانی مبتنی بر خانواده که نشان داده شده توجه انتخابی را (با شواهد ثبتشده در دادههای الکتروفیزیولوژیک) و امتیازات آزمونهای شناختی را بهبود میبخشد. اگرچه اژدهای چندسر نابرابری ساختاری بهراحتی شکستپذیر نیست، اما عصبشناسان توانستهاند برخی همبستگیهای عصبی فقر را آشکار کنند، آسیبهای قابل برگشت آن را مشخص سازند، و درمانهای هدفمندی برای آن طراحی نمایند. دول و همکارانش استدلال میکنند که همین ظرفیت، در مورد عصبشناسی تغییرات اقلیمی نیز وجود دارد.
بااینحال، برای تحقق این پتانسیل، باید بهتر درک کنیم که «رؤیای تبزدهٔ آنتروپوسن» چگونه دارد کارکرد مغز ما را دگرگون میسازد. علوم اجتماعی و رفتاری بهتازگی شروع به فهرستبرداری از پیامدهای روانشناختی سیارهای در حال دگرگونی کردهاند، اما طبقهبندی عصبی تغییرات اقلیمی هنوز شکل نگرفته است. زرادخانهٔ مفهومی و روششناختی این حوزه برای این چالش آمادگی دارد، اما صیقلدادن آن مستلزم همکاری با رشتههایی چون علوم اقلیمی، پزشکی، روانشناسی، علوم سیاسی و فراتر از آن است.
برخی در این مسیر گام برمیدارند. برای نمونه، بنیاد کاولی در لسآنجلس ایالات متحده، با درک نیاز به پاسخ، سال گذشته فراخوانی منتشر کرد تا دانشمندان بررسی کنند که سامانههای عصبی چگونه به آشفتگیهای زیستمحیطی واکنش نشان میدهند. این بنیاد با اختصاص بودجهای آزمایشی به مبلغ ۵ میلیون دلار، در تلاش است تا روشن سازد که چگونه از دست رفتن زیستگاهها، آلودگی نوری و سایر آسیبهای محیطی ممکن است بر سازوکارهای مولکولی، سلولی و سطح شبکهای مغزها – چه در انسان و چه در سایر موجودات – اثر بگذارد. پرسش مرکزی این است: در زیستکرهای که تنها ثابت آن تغییر است، آیا سامانههای عصبی آنقدر انعطافپذیر هستند که با این سرعت تطابق یابند، یا در سازگاری با آن دچار مشکل خواهند شد؟
نخستین گروه از پژوهشگرانی که چالش کاولی را پذیرفتهاند، در حال مطالعهٔ مجموعهای متنوع از موجوداتاند که هر یک بهشکلی منحصربهفرد میتوانند بینشی دربارهٔ تابآوری مغز در برابر آشفتگی سیارهای ارائه دهند. ولفگانگ اشتاین در دانشگاه ایالتی ایلینوی در ایالات متحده و اشتفن هارتسش در دانشگاه گرافسوالد آلمان، برای نمونه، بر سختپوستان متمرکز شدهاند تا دریابند که تنظیمکنندههای حرارتی عصبی آنها چگونه با افزایش دمای آب در نواحی کمعمق و عمیق سازگار میشوند. گروهی دیگر مغز سرپایان (cephalopods) را هدف قرار دادهاند؛ موجوداتی که توانایی ویرایش RNA آنها ممکن است کلید سازگاریشان با کاهش اکسیژن در زیستگاههای آبیِ فزاینده خفهکنندهشان باشد. گروه سومی از محققان که به رهبری فلورانس کرمن در دانشگاه کپنهاگ دانمارک فعالیت میکنند، ماهیهای گورخری را در معرض دماهای شدید قرار دادهاند و سلولهای عصبی و گلیال آنها را بررسی میکنند تا امضاهای مولکولیای را بیابند که توانایی بقا در جهانی در حال گرمشدن را ممکن میسازند.
این سرمایهگذاریهای اولیه کنجکاوی نهادهای فدرال را نیز برانگیختهاند. در دسامبر ۲۰۲۳، بنیاد ملی علوم ایالات متحده با بنیاد کاولی همکاری کرد و از پژوهشگران دعوت نمود تا طرحهایی ارائه دهند که به بررسی «سازوکارهای تنظیمی، هموستاتیک، انطباقی و/یا تکاملی که فیزیولوژی عصبی را در واکنش به تأثیرات زیستمحیطی ناشی از فعالیت انسان دستخوش تغییر میکنند» بپردازند. شاید هنوز وارد رقابتی تسلیحاتی در این حوزه نشده باشیم، اما دستکم نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد ما در حال حرکت در مسیر درست هستیم.
مغز، این مرکز فرماندهی اسفنجی که بر فراز طناب نخاعیمان نشسته، همواره جعبهای سیاه بوده است. با تشدید بحران اقلیمی و ناپایدارتر شدن بستر بومشناختی زیر پای ما، ضرورت گشودن این جعبه و نگریستن به درون آن، هر روز فوریتر میشود. ما همین حالا نیز شروع به دیدن خطوط کلی نوعی نقشهنگاری عصبی نوین کردهایم؛ نقشهای که بهصورت کلی توسط پژوهشگرانی چون سیسودیا و همکارانش ترسیم شده است. اکنون میدانیم که مغز، تودهای ایستا از بافت خودتنظیمگر نیست، بلکه منظری زنده و پویاست که تپهها و درههای آن بهدست محیط شکل میگیرند. همانگونه که صفحه یخی گرینلند زیر حرارت تغییرات اقلیمی ناله میکند و خم میشود، سیناپسهای ما نیز پژمرده میشوند و نورونهایمان در گرمای فزاینده خاموش میگردند. همانگونه که دریاهای در حال افزایش سواحل را میبلعند و جنگلها زیر خشکسالی و آتش از پا درمیآیند، مرزهای کالبدشناختی مغزمان نیز با هر موجی از توهین زیستمحیطی دوباره ترسیم میشوند.
اما گفتوگو میان مغز و زیستکره، خیابانی یکطرفه نیست. انتخابهایی که میکنیم، رفتارهایی که در پیش میگیریم، و شیوههایی که در جهانی بحرانزده حرکت میکنیم – همهٔ این تصمیمها دوباره به محیط بازتابانده میشوند، چه به سود آن و چه به زیان. از اینرو من پیشنهاد میکنم: در پی درک چگونگی تأثیرگذاری اقلیم متغیر بر شکلگیری ذهنهایمان، باید دریابیم که چگونه معماری اندیشههایمان میتواند در خدمت پایداری دگرگون شود.
اندکاندک، سیناپسبهسیناپس، میتوانیم مسیری در میان طوفان در حال گسترش ترسیم کنیم.
نقشهنگاران ذهن انسان در عصر آنتروپوسن، کار دشواری در پیش دارند. اما در دستهای عصبشناسی – با اسکنهای مغزی درخشان و الکترودهای وزوزکننده، با دقت ویرایش ژنتیکی و توان الگوریتمیاش – چیزی شبیه به نقطهٔ آغاز در اختیار داریم. با ردیابی مسیرهای تأثیرات زیستمحیطی تا ریشههای عصبیشان، و با دنبالکردن پیامدهای آبشاری فرایندهای ذهنیمان به جهان بیرون، شاید بتوانیم گرهٔ پیچیدهای را باز کنیم که سرنوشت ذهن و سیاره را به یکدیگر پیوند زده است.
اینقدر روشن است: همانطور که چرخدندههای بحران اقلیمی به حرکت خود ادامه میدهند، مغزهای ما نیز ناگزیر به دنبال آن کشیده خواهند شد. پرسش این است که آیا صرفاً مسافر خواهیم بود یا اینکه کنترل را بهدست خواهیم گرفت و به سوی آیندهای زیستپذیر سکان خواهیم چرخاند. سنگینی طبیعت – عظمت بحرانی که با آن روبهرو هستیم – هراسآور است. اما این وزن لزوماً فلجکننده نیست. اندکاندک، سیناپسبهسیناپس، میتوانیم راهی از میان ابرهای طاعونزدهٔ در حال انباشت بیابیم. این جان راسکین بود که در لحظهای از زندگیاش که هنوز قابل درک بود، نوشت: «زدودن نقص، به معنای نابودی بیان، توقف تلاش و فلج کردن حیات است.» حتی اگر بتوانیم، نباید نواقص ادعاییِ تأثیرات زیستمحیطی بر ذهن را حذف کنیم. بلکه باید در آنها رابطهای صمیمی و حیاتی میان خود و جهان را بخوانیم.
در این میان، اپیدمیولوژی عصبی اقلیمی – هرچند جوان و آزموننشده باشد – آمادگی ایفای نقشی فراتر از انتظار را دارد. در نگریستن به جعبهٔ سیاه ذهنی که اقلیم آن را دگرگون کرده، و در روشنساختن مدارهای عصبی معضل سیارهایمان، این حوزه چیزی ارزشمند عرضه میکند: جرقهای از عاملیت در جهانی که اغلب احساس میشود از کنترل خارج شده است. این حوزه در گوشمان زمزمه میکند که اهرمهای تغییر در دسترساند، در گوشههای نرم و مرطوب جمجمهمان نهفتهاند و آمادهٔ آناند که گرفته شوند. و همچنین میگوید که حتی در حالی که سنگینی طبیعت بر ما فشار میآورد، شاید هنوز بتوانیم راهی برای پاسخدادن بیابیم.
درباره نویسنده:
آلدرن خبرنگار داده در «گریست» است. نوشتههای او در نشریاتی چون «گاردین»، «آتلانتیک» و «اکونومیست» منتشر شدهاند. او نویسندهٔ کتاب *وزن طبیعت: چگونه اقلیمی در حال تغییر، مغزهای ما را دگرگون میکند* (۲۰۲۴) است و در شمال غربی اقیانوس آرام در ایالات متحده زندگی میکند.