جدیدترین مطالب

فصلنامه «گام سوم» شماره ۲
در این شماره مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آیندهپژوهی، خانواده به همراه بخشهای نوشتار، سیاست و پروندهای با عنوان «داووس ۲۰۲۵» چاپ شده است.

تسلا در آستانه فروپاشی است!
این یک اغراق نیست. اما باید پرسید: این موضوع چه تأثیری بر شرکت مشهور او یعنی تسلا دارد؟ بسیاری از شما که این مطلب را میخوانید، شاید مالک خودروهای تسلا باشید، یا سهام آن را داشته باشید، یا حتی حسابهای بازنشستگی و پساندازی داشته باشید که در تسلا سرمایهگذاری کردهاند. صادقانه بگویم، به نظر من باید هرچه سریعتر همهی آن را بفروشید، چون فقط سیاستهای ماسک نیست که این غول خودروسازی را به سوی سقوط میکشاند.

مدرسه، شغل، روابط… یافتن «تناسب» خوب دشوار است
مطالعهای بر روی متقاضیان دانشکدههای پزشکی نشان میدهد که شفافیت میتواند تصمیمگیری را بهبود بخشد. بخش مهمی از ایجاد این تطابق خوب، «اطلاعات پنهان»ی است که هر یک از طرفین گاهی از دیگری پنهان میکنند. در واقع، تحقیقات جدید نشان میدهد که وقتی یکی از طرفین یا هر دو به این اطلاعات دسترسی بیشتری داشته باشند، اغلب تطابق بهتری حاصل میشود.

میلیونری که اعتقادی به ارث دادن ندارد!
من میلیونر هستم، اما هیچ ارث نقدی برای فرزندانم باقی نمیگذارم. فکر میکنم ثروتمند کردن آنها اشتباه است. نمیخواهم برای فرزندانم پول باقی بگذارم، چون معتقدم ثروتمند کردن بچهها کار بدی است. اگر پول بیش از حد آسان به دست بیاید، احتمال زیادی وجود دارد که انگیزه فرد را از بین ببرد. من میخواهم فرزندانم انگیزه تعامل با جهان را داشته باشند.
پربازدیدترین مطالب

هوش مصنوعی و سیاست: چگونه بفهمیم چه چیزی و چه کسی واقعی است؟
اگر خوششانس باشیم، فناوریهای جدید فقط باعث سردرگمی مختصری میشوند. وگرنه، حوزه سیاسی ما میتواند برای همیشه تغییر کند.

انواع هوش، کاربردهای هوش هیجانی و تقویت آن در کودکان
ین مطلب نگاهی دارد به انواع هوش و نقش مهم آنها در زندگی روزمره و تواناییهای شناختی انسان. همچنین مروری بر هوش هیجانی و کاربردها و روشهای تقویت آن در کودکان.

کاهش هدررفت غذا با اپلیکیشن موبایلی
اگرچه این اپلیکیشن غذای باقیماندهی رستورانها را ارزان در اختیار کاربران قرار میدهد، اما همچنان ابهاماتی دربارهی میزان واقعی کاهش هدررفت و استفادهی تجاری برخی کسبوکارها از این سیستم وجود دارد.

نویسنده: بنجامین اسلج مترجم: مرجان بختیاری ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
مغزهایی در حال انقراض: قربانیان عصر گوشیهای هوشمند
وسواس ما نسبت به گوشیهای هوشمند بهایی پنهان دارد که انسانیت و هوش ما را تضعیف میکند. و با توجه به اینکه استفادهی روزمره از گوشیهای موبایل بر زندگی ما چیره شده است، بارها شاهد گفتوگوهای عمومی افراد با بلندگوی تلفن بودهام، در حالیکه مکالمهها آشکارا باید خصوصی میبودند.
این مطلب نوشتهای است از بنجامین اسلج که در تاریخ ۵ سپتامبر ۲۰۲۴ با عنوان
Smart Phones Have Made Us All Increasingly Stupid
در وبسایت Medium منتشر شده است.
در روایت باستانی کتاب مقدس در کتاب دانیال، پادشاه بابِل، نبوکدنصر، بهصورت و رفتاری شبیه حیوان وحشی درمیآید. گفته شده که او «مانند گاو علف میخورد» و موهایش «مانند پرهای عقاب» و ناخنهایش «شبیه چنگال» میشود. داستانهای تبدیل انسان به حیوان، قدمتی به اندازهی خود اسطوره دارند. در ادبیات یونان و روم، بهویژه در روایتهای اووید، نمونههای فراوانی از خدایانی وجود دارد که انسانها را به حیوان تبدیل میکنند. در دوران مدرن نیز، داستان «دیو و دلبر» شاید شناختهشدهترین بازگویی این نوع دگردیسی باشد. در تمامی این روایتها، عامل مشترک چنین تحولاتی، یک نقص شخصیتی آشکار است. غرور و تکبر هم نبوکدنصر و هم دیو در انیمیشن کلاسیک دیزنی را دگرگون میسازد، بازتابی از دلهای سنگشده و بیتفاوت آنها.
اگر شاعران و نویسندگان امروز میخواستند حکایتی از نقصهای اخلاقی جامعهی معاصر بسرایند، به چه چیزی ما را تشبیه میکردند؟ بیتردید مسائل بیشماری وجود دارند که میتوان از میان آنها انتخاب کرد و در مورد اهمیت هر یک بحث نمود. اما اگر بخواهم تنها یک مورد را پیشنهاد دهم که بهنظر میرسد تمام بشریت قرن بیستویکم را درگیر خود کرده باشد، معتقدم گوشیهای هوشمند به نقص شخصیتی مشترک ما تبدیل شدهاند.
زمانی که آیفون در سال ۲۰۰۷ معرفی شد، جهان شگفتزده شد. دوران فشردن چندبارهی دکمهی شماره ۷ برای نوشتن حرف «س» در پیامکها به پایان رسید. سرویس آنلاین MapQuest که مردم برای چاپ مسیرها از آن استفاده میکردند، با ورود Apple Maps عملاً یکشبه بیمصرف شد. آیفون حتی مرورگری ابتدایی و بهطرز آزاردهندهای کند از سافاری را نیز به همراه داشت. همه میدانستند این انقلاب نویدبخش آیندهای تازه است و زندگی را آسانتر خواهد کرد. اما طی یک دههی گذشته، اتفاقی خزنده و نگرانکننده رخ داده است انسانها، بهجای آنکه توانمند شوند، به ترکیبی از زامبیها و احمقهای سودمند تبدیل شدهاند.
در دههی ۲۰۱۰، بهخوبی به خاطر دارم که زمانیکه با دوستانم بیرون میرفتم، آیفونم را در خانه میگذاشتم و تنها آن را ابزاری برای کار و ارتباط با عزیزان در مواقع ضروری میدانستم. نوعی بیخیالی و رهایی در آن زمان وجود داشت که اکنون با حسرت از آن یاد میکنم. اما در یک سال اخیر، بیشازپیش از میزان وابستگیام به گوشیام نگران شدهام. اگر تصادفاً خانه را بدون گوشی ترک کنم، نوعی اضطراب درونی به سراغم میآید. اگر همسر و فرزندانم در تصادف باشند و کسی نتواند با من تماس بگیرد چه؟ اگر هنگام کوهنوردی توسط خرس زخمی شوم و نیاز به کمک داشته باشم چه؟ چگونه بفهمم کجا بروم یا با دوستانم کجا قرار بگذارم؟ اگر ایمیل کاری مهمی داشته باشم چه؟ ذهن بیوقفه درگیر این موقعیتهای فرضی میشود که، بهطرز طعنهآمیزی، پیش از آمدن گوشیهای هوشمند حتی یکبار هم به آنها فکر نمیکردم.
در کودکی، بدون لحظهای تردید از خانه بیرون میرفتم، بیآنکه نگران تماس والدینم باشم. در نوجوانی، چند بار تصادف رانندگی جدی داشتم و نه برای اطلاع دادن به مادرم به تلفن نیاز داشتم و نه برای تماس با پلیس. در تابستانها، خانوادهمان با ماشین به سمت کلرادو و دیدار پدربزرگ و مادربزرگم سفر میکرد و هیچگاه نیازی به GPS نداشتیم. چند بار لاستیک ترکید و مجبور شدیم در کنار بزرگراه آن را تعمیر کنیم یا تا پمپبنزین قدم بزنیم چون تلفن همراهی در کار نبود. فاجعهی ظاهری همیشه بهنوعی حل میشد.
اکنون اما، زیر سطح زندگی روزمره، اضطراب و ترسی همیشگی وجود دارد که عمیقاً از آن بیزارم. گویی از نوجوانی یا جوانیام، کمتر تابآور و سازگار شدهام. افزون بر این، گوشی هم مرا و هم بسیاری دیگر را به انسانهایی بیحوصله، گستاخ و بهطرز بچگانهای نادان تبدیل کرده است.
در یکی از عجیبترین لحظات زندگیام، اخیراً برای یک سفر کاری به آستین، تگزاس رفتم. وقتی در سرویس بهداشتی فرودگاه آستین-برگستروم بودم، فکم از تعجب افتاد؛ مردی در یکی از کابینهای مجاور، در حال مصاحبهی شغلی با تلفن روی بلندگو بود. اطرافمان، صدای فلاش توالتها به گوش میرسید و صداهای گاز معده بدون شک قابل شنیدن بودند. هنوز از اینکه مصاحبهکننده در آن سوی خط خونسردی خود را حفظ کرده بود و هیچ سؤالی نپرسید، حیرتزده و گیج ماندهام. کاش میتوانستم بگویم این فقط یک مورد استثنایی بود، اما با توجه به اینکه استفادهی روزمره از گوشیهای موبایل بر زندگی ما چیره شده است، بارها شاهد گفتوگوهای عمومی افراد با بلندگوی تلفن بودهام، در حالیکه مکالمهها آشکارا باید خصوصی میبودند. دعواهای زناشویی. مراحل طلاق. اختلافات حضانت فرزندان. جلسات کاری دربارهی اطلاعات محرمانه. اغلب با خود فکر میکنم این بینزاکتی اجتماعی از چه زمانی به امری عادی تبدیل شد.
اوضاع چنان وخیم شده که با وجود Apple CarPlay و دیگر نوآوریهایی که برای حفظ ایمنی و کاهش زمان خیره شدن به صفحه نمایش طراحی شدهاند، هر بار که ماشینی جلوی من میپیچد یا وارد لاین من میشود، ۹۰ درصد مواقع اگر نگاهی به راننده بیندازم، میبینم که محو گوشیاش شده یا در حال ارسال پیام است. طعنهآمیز است که پیامک دادن در حین رانندگی شش برابر خطرناکتر از رانندگی در حالت مستی است، اما مجازات آن تنها در حد یک تذکر کوچک است. کجا هستند همهی گروههایی که باید شکل بگیرند، مثل «مادران مخالف پیامک در رانندگی»؟ در عوض، گوشیهای هوشمند چنان حواس و اخلاق ما را ربودهاند که دیگر حتی پلک هم نمیزنیم.
در فیلمها و سریالهای کلاسیک زامبیها، مردگان متحرک در حالیکه ناله میکنند و گویی در حالتی خلسهوار هستند، به سوی هدفی واحد حرکت میکنند — تغذیه از مغزها. اما در زندگی مدرن ما، برعکس این اتفاق افتاده است. این دستگاه هوشمند است که از مغز ما تغذیه میکند و ما را به مردگان متحرک تبدیل میسازد. کافیست نگاهی به یک رویداد شلوغ یا خیابانهای شهر نیویورک بیندازید و ببینید که مردان و زنانی سر در گوشی دارند و از محیط اطراف بیخبرند، در حالیکه صفحهی نمایش، آخرین نشانههای انسانیت ما را میزداید.
اما تنها زلزدن به صفحهی گوشی و ناآگاهبودن از محیط اطراف نیست که ما را بیش از آنکه انسان باشیم، به موجودی حیوانگونه تبدیل کرده است، بلکه اطلاعاتی که از طریق این دستگاهها مصرف میکنیم نیز نقش مهمی دارند. اکنون تشخیص واقعیت از تخیل دشوارتر از همیشه شده است. در فیسبوک و اینستاگرام، چندین بار با مواردی مواجه شدهام که عنوان «اسپانسر شده» یا «مطالب مورد علاقهی شما» داشتهاند. چون علاقهمند به کتابهای مصور هستم، مرتباً اخبار فیلمهای ابرقهرمانی دریافت میکنم. بیشتر این مطالب بهاصطلاح خبری چیزی جز نظریههای طرفداران، تریلرهای جعلی یا وبسایتهایی نیستند که ادعاهایی مطرح میکنند و به وبسایتهای دیگری لینک میدهند که همان ادعاهای کذب را تکرار کردهاند. فقط هفتهی گذشته، بابت شایعهای که جنسن اکلس قرار است نقش گوسترایدر را بازی کند هیجانزده شدم — یا اینکه قرار است به عنوان بتمن وارد دنیای سینمایی مارول شود. نه، همه جعلی بودند. خواندنی و سرگرمکننده، ولی کاملاً نادرست.
شاید این خطرناکترین بخش ماجرا باشد که زندگی ما را آلوده کرده است: همهچیز واقعی است و در عین حال همهچیز جعلی است. بیشتر مردم حاضر نیستند زحمت تحقیق را به خود بدهند و صرفاً تیتر یک منبع نادرست را میخوانند و آن را بهعنوان حقیقت میپذیرند. حتی «نیویورک تایمز» که زمانی دژبان حقیقت محسوب میشد، اطلاعات نادرستی منتشر کرد و ادعا نمود اسرائیل یک بیمارستان غیرنظامی را بمباران کرده است. اما مقامات اطلاعاتی ایالات متحده و کاخ سفید تأیید کردند که حماس منبع اصلی انفجار بوده و نیویورک تایمز را وادار کردند تا بهندرت و در حساب اینستاگرام خود عذرخواهی کند. حال تصور کنید که یک آمریکایی معمولی هستید که در حین اسکرول کردن، بمباران تبلیغات، گزارشها یا مقالات را تجربه میکند. آیا برمیگردید تا همهچیز را راستیآزمایی کنید؟ یا فقط حرفشان را میپذیرید؟ اگر شبیه بیشتر مردم باشید، احتمالاً وقت خود را صرف بررسی حقیقت نمیکنید. کارهای مهمتری دارید، درست است؟ مثل دیدن ترندها، جدیدترین میم، حراجیهای در جریان، رسواییهای جنجالی، یا اینکه آن سلبریتیهای احمق در هالیوود چه میکنند. هدف این است که حواس شما را پیوسته درگیر نگه دارند، در حالیکه شانههایتان افتاده، سرتان پایین، و خیره به صفحهی سیاه کوچکی هستید که هر روز بیشتر شبیه زامبیها میشوید. دستگاههایمان زمانی وعدههای بزرگی به ما دادند، اما هیچگاه آن حس سیریناپذیر از رضایت را که فکر میکردیم با اتصال به «ماتریکس» به دست خواهیم آورد، به ما ارزانی نداشتند. واقعاً چه کسی عروسکگردان این نمایش است؟ ما؟ یا گوشیهای هوشمندمان؟
در دههی ۱۹۹۰، عاشق تماشای «مایتی مورفین پاور رنجرز» بودم؛ آن هم پیش از آنکه مجبور شوم از در خانه بیرون بزنم و به اتوبوس زردرنگ مدرسه برسم. نوجوانان حاضر در این سریال فریاد میزدند: «وقت مورفینه!» و به جنگجویانی فراانسانی تبدیل میشدند که میتوانستند با فراخواندن «زورد»های مکانیکی عظیمشان، با شر و پلیدی مقابله کنند. این نیز یکی دیگر از آن داستانهاییست که انسانها در آن دگرگون میشوند، اما اینبار برای نیکی. بسیاری از ابرقهرمانان بر پایهی همین ایده شکل گرفتهاند، اما قهرمانان داستان غالباً باید با کاستیهای شخصیتی خود روبهرو شوند تا وسوسه نشوند که به سمت تاریکی کشیده شوند.
در افسانهی پاور رنجرز، تامی اولیور رنجر سبز تحت طلسمی قرار میگیرد که قدرتش را افزایش میدهد. اما تازه وقتی از بند آن طلسم رها میشود، به مهمترین شخصیت اصلی مجموعه تبدیل میشود؛ کسی که برای خطاهایش کفاره میدهد. در دوران سلطهی طلسم، شر بر رفتار او تأثیر گذاشته بود، هرچند خودش متوجه آن نبود.
گاهی با خود فکر میکنم که آیا دارم به انسانی بهتر تبدیل میشوم یا در حال تسلیم شدن در برابر تاریکترین ابعاد شخصیتم هستم. بزرگترین سؤالی که بسیاری از مردم هنگام روبهرو شدن با نفس خود یا عیوبشان قادر به پاسخگویی به آن نیستند این است: «چه چیزی دارد مرا شکل میدهد؟» در پاور رنجرز، پاسخ به سقوط رنجر سبز ساده بود: یک جادوگر شرور، کنترل همهچیز را در دست داشت. این پاسخ شاید سادهانگارانه و ابتدایی به نظر برسد، اما ناگزیر با خود میاندیشم که آیا دلیل اینکه بسیاری از ما احساس نارضایتی، اضطراب و آسیبپذیری بیشتری داریم، شباهتی با همین سناریو ندارد؟ شاید، دقیقاً مانند تامی اولیور، ما هم تحت تأثیر نوعی طلسم قرار گرفتهایم. شاید، همانند نبوکدنصر، این فرآیند ما را به موجوداتی پستتر تبدیل میکند. وقتی گوشی هوشمند ما را در دیدن، شنیدن و درک جهان هدایت میکند، ما به شکوفایی کامل نمیرسیم. بلکه، همچون اسطورهها و افسانههای کهن، بدترین جنبههای وجودمان بیمهابا رشد میکنند، در حالیکه ما بیشازپیش مضحک و غریب میشویم.
شاید افسانهها، اسطورهها، فیلمها و رمانهایمان فقط داستانهای خیالی نباشند. شاید آنها هشدارند.
درباره نویسنده:
بنجامین اسلج؛ سردبیر بخش The Panopticon در سایت مدیوم و نویسندهی برندهی جوایز متعدد، متخصص سلامت روان و تحلیلگر گاهبهگاه اطلاعات ژئوپولیتیک