سه هزار
Advertisement
جدیدترین مطالب
Article Image
فصلنامه «گام سوم» شماره ۲

در این شماره مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده‌پژوهی، خانواده به همراه بخش‌های نوشتار، سیاست و پرونده‌ای با عنوان «داووس ۲۰۲۵» چاپ شده است.

Article Image
جستجو برای طول عمر هم‌اکنون به پایان رسیده است!

مطالعه‌ی افرادی که بیش از صد سال عمر می‌کنند می‌تواند راز زندگی طولانی‌تر و سالم‌تر را آشکار کند. اما آمارها داستان دیگری روایت می‌کنند.

Article Image
چطور بدون اینکه بدانیم از ما سوءاستفاده می‌شود؟

چقدر باید بگذرد تا بالاخره از جهنم شخصی خود بیدار شویم؟ چگونه از خواستن مرگ به خواستن زندگی رسیدم

Article Image
اضطراب اقلیمی در کودکان؛زنگ خطری برای والدین

وقتی کودکان و نوجوانان به آینده فکر می‌کنند، یک بار اضافی دارند: آن‌ها باید با آینده‌ی بیشتری نسبت به بزرگ‌ترها مواجه شوند.

پربازدیدترین مطالب
Article Image
هوش مصنوعی و سیاست: چگونه بفهمیم چه چیزی و چه کسی واقعی است؟

اگر خوش‌شانس باشیم، فناوری‌های جدید فقط باعث سردرگمی مختصری می‌شوند. وگرنه، حوزه سیاسی ما می‌تواند برای همیشه تغییر کند.

Article Image
انواع هوش، کاربردهای هوش هیجانی و تقویت آن در کودکان

ین مطلب نگاهی دارد به انواع هوش و نقش مهم آنها در زندگی روزمره و توانایی‌های شناختی انسان. همچنین مروری بر هوش هیجانی و کاربردها و روش‌های تقویت آن در کودکان.

Article Image
کاهش هدررفت غذا با اپلیکیشن موبایلی

اگرچه این اپلیکیشن غذای باقی‌مانده‌ی رستوران‌ها را ارزان در اختیار کاربران قرار می‌دهد، اما همچنان ابهاماتی درباره‌ی میزان واقعی کاهش هدررفت و استفاده‌ی تجاری برخی کسب‌وکارها از این سیستم وجود دارد.

...

نویسنده: دون پرایس         مترجم: مرجان بختیاری        ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

تنبلی وجود ندارد

تنبلی وجود ندارد اما موانع نادیده‌گرفته‌شده وجود دارند. به رسمیت شناختن این موانع [و برخورد جدی با آن‌ها] اغلب نخستین گام برای برهم زدن الگوهای رفتاری «تنبلانه» است.


این مطلب نوشته‌ای است از دون پرایس که در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۱۸ با عنوان
Laziness Does Not Exist
در وب‌سایت  Medium منتشر شده است.


من از سال ۲۰۱۲ استاد روان‌شناسی بوده‌ام. در شش سال گذشته، شاهد تعلل دانشجویان در نوشتن مقالات، غیبت در روز ارائه‌ها، انجام ندادن تکالیف و از دست دادن مهلت‌های مقرر بوده‌ام. دانشجویان مستعدی را دیده‌ام که نتوانسته‌اند به موقع برای تحصیلات تکمیلی اقدام کنند؛ دانشجویان دکتری را دیده‌ام که ماه‌ها یا حتی سال‌ها در حال بازنویسی یک پیش‌نویس پایان‌نامه بوده‌اند؛ یک بار هم دانشجویی داشتم که در دو ترم پیاپی در یکی از کلاس‌هایم ثبت‌نام کرد و در هیچ‌یک از آن‌ها حتی یک تکلیف هم تحویل نداد.

من هیچ‌گاه فکر نکردم که تقصیر از تنبلی بوده باشد. هیچ‌گاه. در واقع، من به وجود چیزی به نام تنبلی باور ندارم.

من یک روان‌شناس اجتماعی هستم، بنابراین عمدتاً به عوامل موقعیتی و زمینه‌ای که رفتار انسان را شکل می‌دهند علاقه‌مندم. وقتی می‌خواهید رفتار یک فرد را پیش‌بینی یا تفسیر کنید، بررسی هنجارهای اجتماعی و شرایط آن فرد معمولاً راهی مطمئن است. محدودیت‌های موقعیتی معمولاً بهتر از ویژگی‌های فردی مثل شخصیت، هوش یا توانایی، رفتار افراد را پیش‌بینی می‌کنند.

بنابراین، وقتی می‌بینم یک دانشجو موفق به انجام تکالیفش نمی‌شود، مهلت‌ها را از دست می‌دهد یا در جنبه‌های دیگر زندگی‌اش نمی‌تواند نتیجه بدهد، از خودم می‌پرسم: چه عوامل موقعیتی مانع پیشرفت این دانشجو هستند؟ چه نیازهایی در حال حاضر برآورده نمی‌شوند؟ و وقتی پای رفتاری به‌ظاهر «تنبلانه» در میان است، بیش از هر چیز از خودم می‌پرسم: چه موانعی برای اقدام وجود دارند که من نمی‌بینم؟

همیشه موانعی وجود دارند. به رسمیت شناختن این موانع [و برخورد جدی با آن‌ها] اغلب نخستین گام برای برهم زدن الگوهای رفتاری «تنبلانه» است.

پاسخ دادن به رفتارهای ناکارآمد دیگران با کنجکاوی، به‌جای قضاوت، واقعاً کمک‌کننده است. من این را از یکی از دوستانم، نویسنده و کنشگر، کیمبرلی لانگهوفر (که با نام مایک اِوِرِت منتشر می‌کند) آموختم. کیم به‌طور جدی به پذیرش و حمایت از افراد دارای معلولیت و افراد بی‌خانمان متعهد است. نوشته‌های او درباره‌ی هر دو موضوع از روشنگرترین و تعصب‌زداترین مطالبی هستند که من تاکنون دیده‌ام. بخشی از این تأثیرگذاری به دلیل نبوغ کیم است، اما همچنین به این دلیل که او در مقاطع مختلفی از زندگی خود هم با معلولیت و هم با بی‌خانمانی روبه‌رو بوده است.

کیم کسی بود که به من آموخت قضاوت کردن درباره‌ی یک فرد بی‌خانمان به خاطر تمایلش به خریدن الکل یا سیگار کاری بیهوده است. وقتی بی‌خانمان هستید، شب‌ها سردند، جهان نامهربان است، و همه‌چیز به‌طرز دردناکی ناراحت‌کننده. چه زیر پل بخوابید، چه در چادر یا در یک پناهگاه، راحت خوابیدن کار سختی است. به احتمال زیاد دچار جراحت یا بیماری‌های مزمن هستید که مدام آزار می‌دهند، و دسترسی محدودی به مراقبت‌های پزشکی دارید. احتمالاً غذای سالم زیادی هم ندارید.

در چنین شرایط مزمن ناراحت‌کننده و بیش‌تحریک‌شده، نیاز به نوشیدن یا کشیدن سیگار کاملاً قابل درک است. همان‌طور که کیم برایم توضیح داد، اگر در سرما لرزان خوابیده‌اید، نوشیدن کمی الکل شاید تنها راه گرم شدن و خوابیدن باشد. اگر تغذیه‌تان ناکافی است، چند نخ سیگار شاید تنها چیزی باشد که گرسنگی را مهار می‌کند. و اگر در حال مقابله با همه‌ی این‌ها هستید در حالی که با یک اعتیاد نیز دست‌و‌پنجه نرم می‌کنید، آنگاه بله، گاهی فقط باید هر چیزی که علائم ترک را آرام می‌کند به‌دست آورید، تا بتوانید زنده بمانید.


کتاب شگفت‌انگیز کیم درباره‌ی تجربه‌هایش از بی‌خانمانی در حالی که یک کتاب‌فروشی را اداره می‌کرد.

افرادی که هرگز بی‌خانمان نبوده‌اند، بندرت این‌گونه فکر می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند درباره‌ی تصمیمات افراد فقیر قضاوت اخلاقی کنند، شاید برای آن‌که بتوانند با ناعدالتی‌های جهان کنار بیایند. برای بسیاری، راحت‌تر است که فکر کنند افراد بی‌خانمان تا حدی مسئول رنج خودشان هستند تا اینکه بخواهند عوامل موقعیتی را به رسمیت بشناسند.

و وقتی شما شرایط یک فرد را کاملاً درک نمی‌کنید [این‌که هر روز در پوست او بودن چه حسی دارد، همه‌ی آزارهای کوچک و آسیب‌های بزرگ که زندگی‌اش را شکل داده‌اند] خیلی راحت است که انتظاراتی خشک و انتزاعی از رفتار آن فرد داشته باشید. این‌که همه‌ی بی‌خانمان‌ها باید بطری نوشیدنی را کنار بگذارند و بروند سر کار. بدون توجه به این‌که بیشترشان علائم روانی و بیماری‌های جسمی دارند و مدام در تلاش‌اند تا به‌عنوان یک انسان به رسمیت شناخته شوند. بدون توجه به این‌که هفته‌ها یا ماه‌هاست که نتوانسته‌اند خواب راحتی داشته باشند یا غذایی مغذی بخورند. بدون توجه به این‌که حتی در زندگی راحت و آسان خود من، نمی‌توانم چند روز بدون میل به نوشیدنی یا خریدی غیرضروری سر کنم. اما آن‌ها باید بهتر عمل کنند.

اما واقعیت این است که آن‌ها همین حالا هم دارند نهایت تلاش خود را می‌کنند. من بی‌خانمان‌هایی را می‌شناسم که شغل تمام‌وقت دارند و خود را وقف مراقبت از دیگر اعضای جامعه‌شان کرده‌اند. بسیاری از افراد بی‌خانمان باید به‌طور مداوم با بوروکراسی سروکار داشته باشند؛ از جمله تعامل با مددکاران اجتماعی، مأموران پرونده، مأموران پلیس، کارکنان پناهگاه‌ها و مجموعه‌ای از خیریه‌ها که برخی نیک‌نهاد و برخی پُر از ترحم‌اند. بی‌خانمان بودن خودش یک عالمه کار طاقت‌فرساست. و وقتی یک فرد بی‌خانمان یا فقیر از پا می‌افتد و «تصمیمی اشتباه» می‌گیرد، دلیلی بسیار موجه پشت آن وجود دارد.

اگر رفتار فردی برایتان بی‌معنا به نظر می‌رسد، دلیلش این است که بخشی از بافت و زمینه‌ی زندگی او را نمی‌دانید. به همین سادگی. من بسیار قدردان کیم و نوشته‌هایشان هستم که مرا نسبت به این واقعیت آگاه کردند. هیچ کلاس روان‌شناسی، در هیچ سطحی، چنین چیزی را به من نیاموخت. اما حالا که این نوع نگاه را دارم، خود را می‌بینم که آن را به انواع رفتارهایی تعمیم می‌دهم که به‌اشتباه به‌عنوان نشانه‌های سقوط اخلاقی در نظر گرفته می‌شوند؛ و هنوز به موردی برنخورده‌ام که نتوان با نگاهی همدلانه توضیحش داد.

بیایید به یکی از نشانه‌های «تنبلی» آکادمیک نگاه کنیم که به نظر من اصلاً تنبلی نیست: اهمال‌کاری.

مردم خیلی دوست دارند اهمال‌کاران را بابت رفتاری که دارند سرزنش کنند. به تعویق انداختن کار از نظر یک ناظر بی‌تجربه، حتماً شبیه تنبلی به نظر می‌رسد. حتی خودِ افراد اهمال‌کار هم گاهی رفتارشان را با تنبلی اشتباه می‌گیرند. قرار بوده کاری انجام بدهید و انجام نداده‌اید؛ این یعنی شکست اخلاقی، نه؟ یعنی شما اراده‌ی ضعیفی دارید، بی‌انگیزه‌اید و تنبل، درست است؟

دهه‌هاست که پژوهش‌های روان‌شناسی توضیح داده‌اند که اهمال‌کاری مسئله‌ای مربوط به عملکرد است، نه نتیجه‌ی تنبلی. وقتی فردی در شروع پروژه‌ای که برایش اهمیت دارد ناکام می‌ماند، معمولاً یکی از این دو دلیل پشت آن است: الف) اضطراب نسبت به اینکه تلاشش به‌قدر کافی «خوب» نباشد یا ب) سردرگمی درباره‌ی این‌که نخستین گام‌های انجام کار چیست. نه تنبلی. در واقع، اهمال‌کاری زمانی محتمل‌تر است که کار برای فرد اهمیت زیادی داشته باشد و او بخواهد آن را به‌خوبی انجام دهد.

وقتی از ترس شکست فلج شده‌اید، یا حتی نمی‌دانید چطور باید شروع به انجام یک پروژه‌ی عظیم و پیچیده کنید، انجام کار واقعاً دشوار است. این موضوع هیچ ربطی به میل، انگیزه یا درستکاری اخلاقی ندارد. افراد اهمال‌کار ممکن است ساعت‌ها خود را مجبور به کار کردن کنند؛ ممکن است ساعت‌ها روبه‌روی یک سند خالی بنشینند، بدون این‌که کاری بکنند، و خود را عذاب دهند؛ ممکن است بارها و بارها خود را سرزنش و احساس گناه کنند؛ هیچ‌کدام از این‌ها شروع کار را آسان‌تر نمی‌کند. در واقع، میل شدیدشان به انجام کار ممکن است استرس‌شان را بیشتر کرده و آغاز پروژه را دشوارتر کند.

راه‌حل، در عوض، این است که ببینیم چه چیزی مانع پیشرفت فرد اهمال‌کار شده است. اگر اضطراب بزرگ‌ترین مانع باشد، اهمال‌کار در واقع باید از رایانه/کتاب/فایل word فاصله بگیرد و کاری آرام‌بخش انجام دهد. «تنبل» خطاب شدن از سوی دیگران، به احتمال زیاد نتیجه‌ای کاملاً برعکس خواهد داشت.

با این حال، اغلب مانع آن است که اهمال‌کاران دچار چالش‌هایی در عملکرد اجرایی هستند؛ آن‌ها در تقسیم یک مسئولیت بزرگ به مجموعه‌ای از کارهای مشخص، گام‌به‌گام و دارای ترتیب، دچار مشکل‌اند. اجازه دهید مثالی از عملکرد اجرایی بیاورم: من پایان‌نامه‌ام را (از مرحله‌ی پیشنهاد موضوع تا گردآوری داده‌ها و دفاع نهایی) در کمی بیش از یک سال به پایان رساندم. توانستم پایان‌نامه‌ام را نسبتاً راحت و سریع بنویسم چون می‌دانستم باید الف) پژوهش‌ها درباره‌ی موضوع را گردآوری کنم، ب) ساختار کلی مقاله را طرح‌ریزی کنم، ج) زمان‌هایی منظم برای نوشتن تعیین کنم، و د) بخش به بخش، روز به روز، بر اساس برنامه‌ای از پیش تعیین‌شده کار را پیش ببرم.

هیچ‌کس لازم نبود به من یاد بدهد که کارها را این‌گونه خرد کنم. و هیچ‌کس مجبورم نکرد که به برنامه‌ام پایبند بمانم. انجام این کارها با نحوه‌ی عملکرد مغز تحلیلی، اوتیستیک و متمرکز من سازگار است. بیشتر مردم این سهولت را ندارند. آن‌ها به ساختاری بیرونی برای ادامه‌ی نوشتن نیاز دارند [مثلاً جلسات منظم گروهی برای نوشتن با دوستان] و ضرب‌العجل‌هایی که توسط شخص دیگری تعیین شده‌اند. وقتی با پروژه‌ای بزرگ و سنگین مواجه می‌شوند، اغلب دنبال توصیه‌ای هستند برای تقسیم آن به وظایف کوچک‌تر، و زمان‌بندی مناسب برای انجام هر قسمت. برای پیگیری روند پیشرفت هم بیشتر مردم به ابزارهای سازمانی نیاز دارند، مثل فهرست کارها، تقویم، دفترچه‌ی برنامه‌ریزی یا برنامه‌ی درسی.

داشتن یا بهره‌مندی از این‌گونه ابزارها به این معنا نیست که فرد تنبل است. فقط یعنی او نیازهایی دارد. هرچه بیشتر این را بپذیریم، بیشتر می‌توانیم به شکوفا شدن افراد کمک کنیم.

دانش‌آموزی داشتم که از کلاس‌ها غیبت می‌کرد. گاهی او را می‌دیدم که درست قبل از شروع کلاس، خسته و بی‌حال اطراف ساختمان پرسه می‌زد. کلاس شروع می‌شد، و او نمی‌آمد. وقتی در کلاس حاضر می‌شد، کمی گوشه‌گیر بود؛ در انتهای کلاس می‌نشست، چشم‌ها پایین، انرژی کم. در کارهای گروهی کوچک مشارکت می‌کرد، اما هرگز در بحث‌های گروهی بزرگ‌تر حرفی نمی‌زد.

بسیاری از همکارانم این دانش‌آموز را تنبل، بی‌نظم یا بی‌تفاوت می‌دیدند. این را می‌دانم، چون شنیده‌ام که درباره‌ی دانش‌آموزان ضعیف‌عمل‌کرده چگونه صحبت می‌کنند. در حرف‌ها و لحن‌شان اغلب خشم و رنجش وجود دارد؛ «چرا این دانش‌آموز کلاس من را جدی نمی‌گیرد؟ چرا کاری نمی‌کند که احساس مهم بودن، جالب بودن، یا باهوش بودن کنم؟»

اما کلاس من واحدی درباره‌ی انگ اجتماعی سلامت روان داشت. این موضوعی است که برایم مهم است، چون من روان‌شناسی نورواتیپیکال هستم. می‌دانم رشته‌ام با افرادی مثل من چقدر ناعادلانه رفتار می‌کند. با دانش‌آموزان درباره‌ی قضاوت‌های ناعادلانه‌ای که علیه افراد مبتلا به بیماری روانی صورت می‌گیرد صحبت کردیم؛ این‌که افسردگی را تنبلی تعبیر می‌کنند، نوسانات خلقی را رفتارهای دست‌کاری‌گرانه می‌دانند، و افراد دارای بیماری‌های روانی «شدید» را ناتوان یا خطرناک تلقی می‌کنند.

دانش‌آموز آرام و گاه‌گاهی غایب، با دقت این بحث را دنبال می‌کرد. بعد از کلاس، وقتی بقیه از کلاس خارج شدند، او ماند و خواست با من صحبت کند. سپس فاش کرد که دچار بیماری روانی است و به‌طور فعال در حال درمان آن است. مشغول جلسات درمانی و تغییر داروهایش بود، با تمام عوارض جانبی‌ای که در پی دارد. گاهی نمی‌توانست خانه را ترک کند یا برای ساعت‌ها در کلاس بنشیند. جرئت نمی‌کرد به استادان دیگرش بگوید که دلیل غیبت‌ها و دیرتحویل دادن تکالیفش بیماری‌اش است؛ می‌ترسید فکر کنند از بیماری‌اش به‌عنوان بهانه استفاده می‌کند. اما به من اعتماد کرد که درکش خواهم کرد.

و من هم واقعاً درکش کردم. و از اینکه این دانش‌آموز مجبور شده بود خود را بابت علائمش سرزنش کند، بسیار، بسیار عصبانی شدم. او بین دروس دانشگاهی، یک شغل پاره‌وقت، و درمان روانی جدی تعادل برقرار کرده بود. قادر بود نیازهایش را تشخیص دهد و آن‌ها را با دیگران در میان بگذارد. او واقعاً یک آدم فوق‌العاده بود، نه یک فرد تنبل. این را به او گفتم.

بعد از آن، کلاس‌های زیادی با من برداشت، و دیدم که به‌تدریج از لاک خودش بیرون آمد. در سال‌های سوم و چهارم، دانش‌آموزی فعال و صریح در کلاس بود؛ حتی تصمیم گرفت آشکارا با هم‌کلاسی‌هایش درباره‌ی بیماری روانی‌اش صحبت کند. در بحث‌های کلاسی، از من سؤال‌های عالی و عمیق می‌پرسید. مثال‌های زیادی از رسانه‌ها و رویدادهای روز درباره‌ی پدیده‌های روان‌شناختی با ما به اشتراک می‌گذاشت. وقتی حالش بد بود، به من می‌گفت، و من اجازه می‌دادم کلاس را از دست بدهد. سایر استادان [حتی کسانی که در گروه روان‌شناسی بودند] همچنان نسبت به او قضاوت‌گر باقی ماندند، اما در محیطی که موانعش به‌رسمیت شناخته شده بود، شکوفا شد.


در طول سال‌هایی که در همان دانشگاه تدریس می‌کردم، بارها با دانش‌آموزانی روبرو شدم که دست‌کم گرفته می‌شدند، چون موانعی که در زندگی‌شان وجود داشت، مشروع تلقی نمی‌شد. مثلاً دانشجوی جوانی با وسواس فکری-عملی (OCD) که همیشه دیر به کلاس می‌رسید، چون وسواس‌هایش گاهی باعث می‌شد لحظاتی در جای خود گیر کند. یا دختری که از یک رابطه‌ی آزارگرانه جان سالم به در برده بود، و درست قبل از کلاس من، در جلسات درمانی‌اش به پردازش تروما می‌پرداخت. یا زنی جوان که توسط یکی از هم‌کلاسی‌هایش مورد آزار قرار گرفته بود؛ و مجبور بود همچنان با همان فرد در کلاس‌هایش حضور داشته باشد، درحالی‌که دانشگاه مشغول بررسی پرونده بود.

این دانش‌آموزان داوطلبانه نزد من آمدند و آنچه آزارشان می‌داد را با من در میان گذاشتند. چون در کلاس درباره‌ی بیماری روانی، تروما و انگ اجتماعی صحبت کرده بودم، می‌دانستند که درک‌شان خواهم کرد. و با در نظر گرفتن چند سازوکار حمایتی، در زمینه‌ی درسی شکوفا شدند. اعتماد به نفس پیدا کردند، در انجام تکالیفی که آن‌ها را می‌ترساند، تلاش کردند، نمره‌هایشان را بالا بردند، و شروع به فکر کردن به ادامه‌ی تحصیل و کارآموزی کردند. همیشه از آن‌ها تحسین می‌کردم. وقتی خودم دانشجوی دانشگاه بودم، اصلاً چنین خودآگاهی‌ای نداشتم. حتی پروژه‌ی مادام‌العمرِ «یاد گرفتن چگونه کمک خواستن» را شروع نکرده بودم.

دانشجویانی که با موانع مواجه بودند، همیشه با چنین مهربانی‌ای از سوی همکاران روان‌شناسم روبرو نمی‌شدند. یکی از همکارانم به‌طور خاص بدنام بود؛ به هیچ‌وجه امتحان جبرانی برگزار نمی‌کرد و هیچ تأخیری را نمی‌پذیرفت. فارغ از شرایط دانشجو، در اجرای الزاماتش بی‌تزلزل و سخت‌گیر بود. در ذهن او، هیچ مانعی غیرقابل عبور نبود؛ هیچ محدودیتی پذیرفتنی نبود. دانشجویان در کلاسش به سختی می‌افتادند. از پیشینه‌ی تجاوز جنسی، علائم اضطراب، و دوره‌های افسردگی خود احساس شرم می‌کردند. وقتی دانشجویی که در کلاس‌های او عملکرد ضعیفی داشت، در کلاس من خوب عمل می‌کرد، به او مشکوک می‌شد.

از نظر اخلاقی برایم چندش‌آور است که هیچ آموزگاری نسبت به کسانی که قرار است به آن‌ها خدمت کند، چنین خصمانه رفتار کند. و به‌ویژه عصبانی‌کننده است که فردی که این وحشت را اجرا می‌کرد، خود روان‌شناس بود. بی‌عدالتی و ناآگاهی موجود در این رفتار هر بار که درباره‌اش صحبت می‌کنم، اشکم را درمی‌آورد. این طرز فکر در بسیاری از محافل آموزشی رایج است، اما هیچ دانشجویی نباید با آن مواجه شود.

البته می‌دانم که به آموزگاران یاد نمی‌دهند که درباره‌ی موانع نادیدنی دانشجویان تأمل کنند. برخی دانشگاه‌ها به خود می‌بالند که از پذیرش دانشجویان معلول یا مبتلا به بیماری روانی سر باز می‌زنند؛ بی‌رحمی را با سخت‌گیری علمی اشتباه می‌گیرند. و چون بیشتر استادان، افرادی هستند که به‌راحتی در مسیر تحصیلی موفق بوده‌اند، در درک چشم‌انداز کسانی که با مشکلات اجرایی، بار حسی، افسردگی، پیشینه‌ی خودآزاری، اعتیاد یا اختلالات تغذیه‌ای دست‌وپنجه نرم می‌کنند، دچار مشکل‌اند. من می‌توانم عوامل بیرونی‌ای را که به این مسائل منجر می‌شوند، ببینم. همان‌طور که می‌دانم رفتار «تنبلانه» یک انتخاب آگاهانه نیست، می‌دانم که نگرش‌های قضاوت‌گرانه و نخبه‌گرایانه نیز معمولاً ناشی از ناآگاهی موقعیتی هستند.

و به همین دلیل است که دارم این متن را می‌نویسم. امیدوارم بتوانم همکاران آموزگارم [در همه‌ی سطوح] را نسبت به این واقعیت بیدار کنم که اگر دانش‌آموزی در حال تقلاست، احتمالاً انتخابش نیست. احتمالاً دلش می‌خواهد عملکرد خوبی داشته باشد. احتمالاً دارد تلاش می‌کند. در معنایی گسترده‌تر، می‌خواهم همه‌ی مردم رویکردی کنجکاوانه و همدلانه نسبت به کسانی داشته باشند که در نگاه نخست ممکن است بخواهند آن‌ها را «تنبل» یا غیرمسئول خطاب کنند.

اگر کسی نمی‌تواند از رختخواب بلند شود، چیزی باعث فرسودگی‌اش شده است. اگر دانشجویی مقاله نمی‌نویسد، بخشی از آن تکلیف را بدون کمک نمی‌تواند انجام دهد. اگر کارمندی مدام ضرب‌الاجل‌ها را از دست می‌دهد، چیزی کار سازماندهی و رعایت موعد را برایش دشوار کرده است. حتی اگر کسی عمداً در حال خودویرانگری است، برایش دلیلی وجود دارد — ترسی که در حال عبور از آن است، نیازی که برآورده نشده، عزت‌نفسی که آسیب دیده.

مردم تصمیم نمی‌گیرند که شکست بخورند یا ناامید کنند. هیچ‌کس نمی‌خواهد احساس ناتوانی، بی‌تفاوتی یا بی‌اثر بودن داشته باشد. اگر به یک رفتار (یا بی‌رفتاری) نگاه می‌کنید و فقط تنبلی می‌بینید، دارید جزئیات مهمی را از دست می‌دهید. همیشه دلیلی وجود دارد. همیشه موانعی وجود دارد. فقط چون نمی‌توانید آن‌ها را ببینید، یا آن‌ها را مشروع نمی‌دانید، به‌معنای آن نیست که وجود ندارند. دقیق‌تر نگاه کنید.

شاید همیشه قادر نبوده‌اید رفتار انسان را این‌گونه ببینید. اشکالی ندارد. حالا می‌توانید. امتحانش کنید.


درباره نویسنده:
دون پرایس؛ نویسنده در نشریه Human Parts، روان‌شناس اجتماعی و نویسنده‌ی کتاب‌های «تنبلی وجود ندارد» و «نقاب‌برداری از اوتیسم».

منبع: Medium

مطالب مرتبط